در این نوشتار میگویم که چطور «استارتاپها»، «روحیه کارآفرینی» و در نهایت «اکوسیستم»ی که اینها در جامعه فراهم کردهاند موجب بهبود و یا حتی در بعضی موارد حل برخی از چالشهای اجتماعی در جامعه شدهاند. مواردی که ذکر میشود مواردی است که جامعهشناسان سالهاست به آنها اشاره دارند و دغدغه شما نیز هست اگر صرفا به جامعه دور و بر خود، با دقت بیشتری نگاه کنید. رشدی زیر سقفهای شیشهای استعمار موقعیتهای شغلی توسط مردان سابقه دیرینه دارد. تا همین چند وقت پیش نیز سهمیه بیشتری به مردان در آزمونهای استخدامی اختصاص داده میشد. البته که حضور زنها در بازار کار اخیرا بیشتر شده اما باید دید این افزایش چه سهمی از سمتهایی نظیر منشیگری و کارمندی دونپایه و چه سهمی از سمتهایی توام با قدرت تصمیمگیری دارد. تا قبل از این یکی از دلایل این توزیع نابرابر خود زنان بودند؛ به دلیل مهارتهای ناکافی برای حضور در بازار، اما حتی با پیشرفتهای علمی و عملی زنان موقعیتهای چندانی نصیب آنها نشد، گویی که سقفی شیشهای جلوی حرکت رو به بالای زنان را در مناسب اقتصادی، اجتماعی و البته سیاسی میگیرد. نمیگویم به طور کامل، اما در این اکوسیستم نگاه بستهای برای زنان وجود ندارد. سقف شیشهای که رشد زنان را کنترل میکند در این اکوسیستم به ندرت دیده میشود؛ حتی هرگاه که اعضای یک استارتاپ همگی مرد باشند، نگاه توام با مذمتی در بین اکوسیستم وجود دارد. اما چرا باز این عرصه در ید مردان است؟ به گمانم توقعی که جامعه برای تشکیل زندگی، و راهاندازی کسبوکار از مردان دارد موجب تحرک بیشتر و حضور بیشتر آقایان در این عرصهها شده است، امری که رفتهرفته در زنان نیز درحال ایجاد شدن است؛ ایمان دارم در سایه آموزشهای برابری که در این اکوسیستم اتفاق میافتد شاهد توزیع متوازنتر و مبتنی بر شایستهسالاری خواهیم بود، شاید باید صبوری بیشتری به خرج بدهیم. سرمایهداری چطور فرصتهای عادلانه را مصادره میکند؟ یکی از مهمترین انتقادات وارد به سرمایهداری، قشربندی است، نوعی تقسیم جامعه به لایههای متفاوت و ایجاد نابرابری. یک خانواده متموّل، با سرمایهگذاری بر فرزندان خود آنها را به بهترین مدارس، برنامههای مهارتافزایی و چهوچه میفرستد و این فرزندان با استانداردهای بالا رشد پیدا میکنند، دانشگاههای بهتری قبول میشوند، کار بهتری گیرشان میآید، بیزینسهایی مبتنی بر سرمایه، رانت و دانش انحصاری خود ایجاد میکنند و در نتیجه ثروتمندتر میشوند؛ بهتبع آن موقعیتهای سیاسی و اجتماعی بهتری بهدست میآورند و فرزندان خود را همانگونه حمایت میکنند و این چرخهی انحصار موفقیت را در میان قشر متموّل حفظ میکنند. در قشر فرودست چه؟ مدارسی حداقلی، بطالت اوقات فراغت، اجبار در کمک به امرار معاش خانواده، استانداردهای پایین زندگی، عدم توفیق در آزمونهای دانشگاهی و استخدامی، سربازی و ازدواجهای اجباری، سوقیابی به زندگی کارگری و چالشهای روزمره با قسط، مریضی، هزینههای سرسامآور زندگی، کاهش روزبهروز ارزشداراییشان و در نتیجه افول در طبقات اجتماعی و اقتصادی، انزوای سیاسی و در نهایت ارثیهای که از فلاکت به نسل بعدی خود منتقل میکنند؛ و اینگونه است که فاصله طبقاتی تشدید میشود. قشر برخوردار با قرارگیری در موقعیتهای تصمیمگیریو با تصویب قوانینی که منافع خودشان را تضمین میکند موقعیت خود را تثبیت میکنند و قشر فرودست به مرور ضعیف میشود و با دور ماندن از عرصه تصمیمگیری ناچار است تن به تصمیمهای عموماً استعماری قشر بالا دهد. اینها تاکیدی بر دوگانه فقیر–غنی نیست، اینها دغدغهایست برای فراهمآوری فرصتهای یکسان و عادلانه رشد و فعالیت برای همه؛ ایجاد عرصهای برای ظهور و بروز قشری که کمتر شانس و شرایط رشد دارند. حالا در این شرایط، دری به تخته خورده و از چراغ جادوی فناوری، غولی به نام استارتاپها و کارآفرینی نرمافزاری شکل گرفته که در حال گشودن عرصههایی برای قشر جوان و بیسرمایه است. اینجا دیگر سرمایه ملاک اصلی نیست؛ بلکه سرمایهداران آغوش خود را برای ایدههای تازه و روشهای نوآورانه گشودهاند. شاید برای کسانی که آشنایی با این اکوسیستم ندارند عجیب باشد اما اگر شتابدهنده یا سرمایهگذاری ریسک سرمایهگذاری بر ایده شما را پذیرفت، درصورت شکست نیازی به بازگشت هزینههای پرداخت شده نیست! استارتاپها نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان نقشی نمادین دارند. این موضوع که یک نفر از صفر تنها با یک لپتاپ و یک خط اینترنت توانسته یک کمپانی موفق راهاندازی کند یک داستانِ موفقیتِ واقعی است که به نسل رخوتانگیز هزاره سوم میگوید که برای موفق بودن نیاز به سرمایه، والدین پولدار و اینها نیست. برای موفقیت به نگاه درست به شرایط، شناخت ابزارها، روحیه کارآفرینی، تلاش بیوقفه و ارائه راهحل نیاز است. دقیقا روحیهای که ما در جامعهمان به آن نیاز داریم، از جوان امروزی ما اگر بپرسی که برای موفقیت چه چیزهایی نیاز است، بیگمان ترکیب شوم پول-رابطه را خواهی شنید و این نوع نگاه به زندگی، کار و موفقیت مسمومترین نوع نگاه است. باید دست گذاشت به اشاعه فرهنگ تلاش و نوآوری؛ فرهنگی که شاید نسل جوان را تکانی بدهد، باید رولمدلهای این عرصه را برجسته کرد و نشان داد که راه موفقیت لزوما از پول و پارتی نمیگذرد. این چیزی است که من در استارتاپها میبینم، به شرط آن که اشاعه بیشتری یابند و صدای موفقیتشان بلندتر شود؛ فانتزی این است که والدین به جای آمادهسازی فرزندان خود برای مهلکه کنکور، آنها را از کودکی تشویق به کسب مهارت و راهاندازی کسبوکار نمایند و قشر کم درآمد جامعه نیز بتواند در سایه آموزشهای فراگیر و ارزان و اقتصاد اینترنتی، مجراهای جدید و تازهای برای تحرک اجتماعی و اقتصادی رو به بالا بیابند تا به نظم مبتنی بر شایستهسالاری در جامعه کمک کنند. نسل جدید کار و کارمندان معرفتی از دیگر نقدهای جامعهشناسان میتوان به بیگانگی کار و کارگر، دستمزدهای ناعادلانه و از این دست موضوعاتی که به استعمار کار توسط کارفرما و بیچارگی کارگر تمرکز دارد، اشاره کرد. پیشرفت فناوری اطلاعات و تغییر ماهیت کار، نوع تازهای از اقتصاد را به وجود آوردهاست که اغلب اقتصادی معرفتی (Knowledge Economy) نامیده میشود، پویاترین بخشهای این اقتصاد نوین کامپیوترها، نرمافزارها و مخابرات هستند که به کارکنان خود متکیاند. کارکنان یقه سفیدی که با اطلاعات کار میکنند، بیشتر اوقات روز را پشت رایانهها میگذرانند و در محیطهای غیر سلسلهمراتبی به جای انجام کارهای تکراری، درگیر فعالیتهای پویا برای حل مسئله هستند. استارتاپها، فقط نیروی انسانی دارند ولاغیر. نه خط تولیدی وجود دارد، نه ماده اولیهای و نه هیچ چیز دیگری که مبتنی بر ابزار تولید باشد. این مهم درک شده است که تنها در صورتی میتوان نتیجهمناسبی در بازار گرفت که رفاه نیروی انسانی فراهم باشد. به علت تازگی این عرصه در کشورها و قلت نیروی انسانیای که بتواند در موقعیتهای موجود فعالیت نماید رقابتی در شرکتها برای جذب نیروی انسانی صورت گرفته که ایشان را وادار به بهبود محیط و شرایط کار کرده و از طرف دیگر بزرگی بازار، یادگیری و رشد بسیار آسان، شرایط ورود به بازار را برای متقاضیان بسیار تسهیل کرده است و اینها همه نوید دنیای بهتری را برای کار و سرمایه میدهد. تمرکز بسیار زیاد شرکتها برای مهارتآموزی و ارتقای نیروی انسانی خود نیز در این میان نباید فراموش شود؛ فرصتهای بسیار مناسبی برای تفریح و رشد در اختیار این نیروی انسانی قرار میگیرد تا خود و شرکت را رشد دهند. اشتغال، اقتصاد پلتفرمی و توزیع عادلانه: استارتاپها چگونه یک راهحل خوب هستند؟ هر هر استارتاپی که شروع میکند، سه تا پنج نفر از آمار بیکاری در کشور میکاهد! نمونههای نظیر دیجیکالا بیش از هزارنفر، کافه بازار بیش از دویست نفر و چنین عددهایی که در مجموع میتوانند یکتنه بحران بیکاری را لااقل برای قشر دانشجو حلکنند. برآوردهای مختلفی صورت گرفته که در یکی، حجم کار مورد نیاز در صنعت آیسیتی در ایران را نزدیک به یک میلیون شغل برآورد کرده است؛ امری که با توانمندسازی نیروی انسانی و سرمایهگذاری مناسب میتواند میسر شود. نکته دیگر، خدماتی که استارتاپها عموما عرضه میکنند، نقاط مغفولی در اقتصاد هستند که بدون حضور ایشان قابل دستیابی نبود. برای مثال اسنپ با فراهمآوری پلتفرمی میان راننده و مسافر، از چیزی تولید سود میکند که پیش از این میسر نبود؛ یا دیوار با ایجاد بستری برای فروش کالا، بازاری را فراهم کرده است که پیش از این به شیوه سنتی و بسیار خرد صورت میگرفت. استارتاپها عموما با ارائه خدماتی که هزینه تکثیر بسیار پایینی دارند و مبتنی بر فضای اینترنت هستند میتوانند با صادرات مناسب ارزآوری مناسبی در شرایط فعلی داشته باشند. نیروی کار فنی ارزان و زبدهآیسیتی ایرانی میتواند با بازاریابی درست در کشورها، بازار خوبی را به سمت داخل گسیل کند و این یعنی رونق اقتصادی. نکته آخر، توزیع است. در صنعت نرمافزار، هزینه را فقط تولید اول دارد، پس از آن کپیهای زیادی از یک محصول هزینه چندانی ایجاد نمیکند؛ این میشود که اکثر استراتژیهای فروش در این اکوسیستم مبتنی بر سود کم و تعداد فروش زیاد است، این موضوع دسترسی به خدمات را برای قشرهای کم درآمد جامعه تسهیل میکند. از طرف دیگر بسیاری از استارتاپها با ایجاد بسترهای مناسب امکان خوداظهاری کار، کالا و خدمات قشر پایین دست را برای عموم مردم میسر کرده است. فروش صنایع دستی بدون واسطه و ارائه خدمات یقه آبی به مشتریان متعدد از مثالهای این مورد هستند که خود نوعی عدالت توزیعی را در جامعه فراهم کردهاند. موخره شاید مشاغلی که استارتاپها ایجاد میکنند پایدار نباشد و یا ریسک شکست بالایی داشته باشد؛ اما با این وجود به گمانم میارزد که سرمایههای خود را در این اکوسیستم معطوف کنیم. بنا به تجربه شکست میگویم، استارتاپی که شکست میخورد انفجاری از ارزش را در جامعه به همراه دارد. افراد پرتلاشی که واقعیتهای زندگی و بازار را درک کردهاند، لزوم یادگیری و کسب مهارت را فهمیدهاند، ضعفهای شخصی خویشتن را شناختهاند و یک تجربهگرانبها دارند که میتواند راه شکست دیگران را مسدود سازد. آنها میروند و در بخشهای دیگر جامعه مشغول میشوند و به این ترتیب جامعه را به جای بهتری برای زندگی تبدیل میکنند. استارتاپها اگر موفق شوند که چه بهتر، اگر هم موفق نشوند باز برای جامعه خیر و برکت دارند و به گمانم ارزشش را دارد که تمرکز خود و جامعه را برای اشاعه این سبک از زندگی معطوف نماییم.